میعادگاه (چهارشنبه 90/8/18 ساعت 10:42 عصر)
بر فراز شهر ، دودی شبیه ابر ، چون چتری روی آسمان چنبره
زده بود.زمان تنها ابر سیاه بود که می بارید.ثانیه ها قطره قطره شونه هامو سوراخ
می کردند و مستقیم تا کف پامو می سوزوندن.چند قدم تا خونه بود و من  حال مهمون ناخونده ی
نیمه شبیو داشتم.در خونرو با سه تا قفل بستم.سیگار آخر از پاکت دومو کشیدم.حالا تو این
خونه فقط صدای خودم میومد.نه صدای اومدن، نه رفتن ،نه سکوتت.خستگیهامو روی مبل پهن
 کردم  و به صدای چکه ی ثانیه هااز بیرون گوش ندادم.
تمام زندگی تا پاشنه ی در همین خانه بود.از این جا به این ورهمان تابوتی بود که می خواستم.
این خانه آرام گاهیست از الان تا آن زمان که آرام میگیرم .
چتری ناگزیر برای خلاص شدن از شر طوفان ثانیه ها.پناه گاهی متروک ، دور از
صدای آمدن و رفتن ،میعادگاه من با تنهایی ، تا با تنهایی بنشینم و تنهایی هایم را
پاکت به پاکت دود کنم.چراغی روشن نیست که در سایه همه چیز شبیه
همان زیبایی بود که می خواستم.چی داشتم که طاقت روشنایی نداشتم؟نمی دونم.نمی دونم
چی داشتم چی نداشتم.نمی دونم.برای اون که کابوس روزاش مرگ شب هاشه همه ی تلاشش
کشیدن زخمای چرکینش تا این جاست.
این جا پاک ترین نقطه ی جهان
آرام ترین پناهگاه تمام جنگ های زندگی
زیر پتویی تا
روی سر،
تمام آیندرو به
بعد بیداری می سپارم




 
  • ?پیوندهای روزانه

  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •