سایه ها را دوست داشتیم.
وقتی هر دو پنهان از همه توی سایه ها حرف می زدیم .
نمی دانم . شاید برای این که هیچ کس نداند رسواییم را !
نمی دانم . شاید برای این که هیچ کس نداند هم صحبتیت را با یک بازنده ی ذاتی !!
گفته بودم این تن با دردها آشناست و چه ساده این دردهای فزاینده رشد می کرد و تو می دیدی در سایه...
سایه تاریک بود . سایه تاریک است . من هنوز در سایه ام .
هیچ کس از له کردن سایه عذاب نمی کشد . در سایه هر آن چه شود تقصیر تو نیست، تقصیر سایه است ، تقصیر تاریکی ...
تمام آن ، تقصیر نگاه هایی بود که دیدی و گردن تاریکی انداختی که ندیدی . دست هایی که گرفتم و فکر کردی اتفاقی بود معمول در تاریکی .
طعم شکست می دادی با بوی بازگشت از همان راه تازه آمده
بازگشت به همان جایی که می دانی . به همان جایی که می دانم ....
|